بسم رب الشهداء والصدیقین
به سيل اشك بايد شست راه كاروان را
هنوز از جبهه ميآرند تابوت جوانها را
كدامين كاروان آهنگ يوسف با خودش دارد
غم ابرو كمانان مينوازد قد كمانها را
نه پيراهن به تن مانده نه بوي پيرهن مانده
امان از اين چنين داغي كه ميبرد امانها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنين روزي
ولي باور نميكرديم اين خط و نشانها را
به دنبال جوان خوش قد و بالاي خود بودند
هماناني كه با خود ميبردند اين استخوانها را
اگر دريا نميگنجد به كوزه با چه اعجازي
ميان چفيه پيچيدند جسم پهلوانها را
به ما گفتند يوسفها به كنعان باز ميگردند
ندانستيم با تابوت ميآرند آنها را
به روي شانه لرزان مردم يك به يك رفتند
خدا از شانه مردم نگيرد اين تكانها را
"ميلاد عرفانينژاد"